آرینا کوچولوی ما

از اول ماه با هم قرار گذاشتیم که ان شاء الله خوب غذا بخوری و وزنت رو تا آخر ماه یک کیلو افزایش بدی. در عوض مامانی برات یه عروسک مریض شو جایزه بگیرم. بعضی روزها خوب بودی و بعضی روزها مایوس کننده. تا اینکه بالاخره موفق شدی. خیلی خوشحالم. امروز هم با ماماجی صبح زود رفتیم بازار بزرگ بخش اسباب بازی و تو یه عروسک مریض شو خریدی. اسمش رو هم گذاشتی مانیسا. خیلی دوسش داری. ...

مدرسه هم بالاخره تموم شد. دیروز جشن پایان سال بود و یه دکلمه خیلی قشنگ تو جشن خوندی با بال فرشته، فرشته کوچولو من. دو تا سرود و نوازندگی بلز برای گروه نمایش خاله سوسکه هم از دیگر هنرنمایی هات بود. امیدوارم در پناه خدا پله های ترقی رو یکی بعد از دیگری با سلامتی و شادی طی کنی. ...

امروز هم آخرین اردو مدرسه بود. دلمون نیومد اجازه ندیم ببری. یه بهانه ای جور کردم که نا محسوس بیام دنبالتون. رفتین پارک جوانمردان. خیلی خیلی بهت خوش گذشت. فکر کنم خاطره ش برای همیشه تو ذهنت حک شد دختر کوچولوی من. زنده و شاد و سربلند باشی. ...

ای خدا بازم سرفه میکنی. امسال با این مدرسه رفتنت دیگه کشتی منو. 80 درصد روزا رو در حال سرفه هستی. آلرژی امسال نور علی نور شده. توکل به خدا. خوب میشی ان شاء الله. این روزها هم میگذره و جز خاطره چیزی ازش نمیمونه. ...

امروز با رادین رفته بودیم باغ وحش. حسابی آتیش سوزوندین. طاووس هم که خیلی دلت میخواست ببینی دیدی. چترش رو هم باز کرده بود. حیونای زیادی اضافه شده بود. ظهر از گرما زبون آویزون برگشتیم. ولی به شما دو تا حسابی خوش گذشت. ...